سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















باران *****

یاد دارم درغروبی سرد سرد

میگذشت ازکوچه مادوره گرد

دادمیزد کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم

اشک درچشمان باباحلقه زد

عاقبت اهی کشیدبغضش شکست

اول ماه است ونان درسفره نیست

بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقاسفره خالی میخرید.....


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26ساعت 3:38 صبح توسط باران ***** نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin